My LoVe F...M
امروز1390/1/4 داییم ایناخونمون بودن، صبح که ازخواب پاشدم دیدم چنتا پیام اومده روگوشیم، چنتای اولابا بی حوصلگی خوندم یه دفعه تا به پیام بعدی رسیدم چشام حدقه شد، دیدم ف...م پیام داده، جاخوردم،ماتم برده بود،وقتی پیامشا خوندم دیدم معذرتخواهی کرده گفت نمیتونه دور از من باشه، گفت بازم به هم پیا بدیم، منم کلی خوشحال شدم خیلییییییییییییییی، مامانم تعجب کرده بود گفت نکنه زده به سرت، خل و چل شدی؟ بعد ازخونه پریدم بیرون و بهش زنگ زدم اینقده دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه، بعد ازظهرم تو گلزار شهدا قرار گذاشتیم باهم ولی نمیشد با هم حرف بزنیم آخه با مامانش اومده بود، خلاصه که روز قشنگی بود بابای
جاده ها تاریک اند وچشم هایم فانوسی خاموش
چشم هاکه هیچ،اگر پاهایم رابگیری ای روزگار تو را زندگی خواهم کرد
آمده ام تا چشم های تو باشم ،چشم هایی که روشنی ازتو میگیرند
کاش میدانستی چقدر دوست دارم جای تو باشم تویی که با دلت میبینی و من که با چشم هایم نمیبینم
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |